Menu

HomE ProfiLe
PosTs DesiGn
About

من اگر عاشقانه مینویسم... نه عاشقم و نه معشوق کسی! فقط مینویسم تاعشق یاد قلبم بماند... در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها فقط تمرین آدم بودن میکنم... من خودمم ، شبیه کسی نیستم...ا گر می خواهی مثل بقیه باشم... بقیه هستن!!! با تو از عشق میگفتم ... از پشیمانی ... از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!! اما در جواب صدایی بی وقفه میگفت .. دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد... نشانی ام عوض نشده ... هنوز در همین خانه ام .. فقط دیگر زندگی نمیکنم ...!! آغوش گرمم باش ... بزار فراموش کنم لحظه هایی راکه در سرمای بی کسی لرزیدم ... فراموش کردنت کار سختی نیست ... فقط کافیه دراز بکشمو چشمامو ببندم ... و برای همیشه بمیرم ... قرار بود تو سنگ صبورم بشی ...! اما تو سنگ شدی و من صبورم...


Categories

  • عکس نوشته....
  • انشاء


  • Friends

  • Template Planet
  • فروش تکست رپ
  • کتاب
  • با احساس وارد شوید (محمد )
  • داستان (نوشین جون)
  • امروز روزه آخره (پروین جون)
  • دنیای ما پسرا (اونا پسرا)
  • جی پی اس موتور
  • جی پی اس مخفی خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من تنها و آدرس radepayesokootman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







    Daily
  • \/\/\/\/\/\/\/\/\/
  • ساختن وبلاگ
  • شماره پیمان کارها
  • حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
  • خرید از چین
  • قلاده اموزشی ضد پارس سگ
  • => All <=


    Authors

  • بی نام

  • Codes

    <-PollName->

    <-PollItems->

    خبرنامه وب سایت:





    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 20
    بازدید ماه : 79
    بازدید کل : 1494
    تعداد مطالب : 71
    تعداد نظرات : 8
    تعداد آنلاین : 1

    Alternative content


    ایکن های شکر و نمک



    چهار شنبه 16 بهمن 1398 | 12:27 | بی نام |

    آنقدر


    فريادهايم را


    سکوت کرده ام


    که اگر به چشمانم بنگريد

     

    کر مي شويد...

     


    جمعه 14 آذر 1393 | 6:30 | بی نام |

    دوستان عزیز و گرامی .

    شما می توانید از این به بعد برای آشنایی با مشاهیر ایرانی ،از مطالب همین سایت استفاده کنید .این صفحه از امروز در این سایت قرار گرفته است .


    چهار شنبه 8 مرداد 1393 | 5:9 | بی نام |

    زندگی زیباست ....

    ما زیباییم .....

    عشق زیباست ....

    و همه در زیبایی ها غرق ایم .....

    و ما انسان ها این گونه ایم :

    وابسته به انچه به ما تعلق ندارد ...

    وابسته به انچه از آن ما نیست ....

    و برای رسیدن به این وابستگی خود را از دریای زیبایی بیرون می کشیم .

    زندگی از صبح را به شب انتقال می دهیم ، به جای شاد بودن غمگینیم ...

    و وارونه زندگی میکنیم ...

    این ریسمان ارتباط را باید از هم گسست ....

    باید پاره کرد انچه را که خودمان را از خودمان فراری می رهد ...

    به خودمان بیاییم ...

    تا کی می خواهیم برای دوست داشته شدن گدایی کنیم...

    عاشق شدن منت می خواهد ، منت بگذار بر سر کسی که دوستت دارد ....

    ما ادم ها نیازی به محبت هایی پوشالی نداریم ، مگر اینکه غیر از ادم باشیم ،

    این رسم زندگیست .

    اصلا قانون این است ...

    و همیشه ی همیشه هستند کسانی که قانون را زیر پا بگذارد ...



    دو شنبه 26 اسفند 1392 | 13:49 | بی نام |


    دو شنبه 26 اسفند 1392 | 13:47 | بی نام |

    از شوق به هوا

    به ساعت نگاه میکنم

    حدود سه نصف شب است

    چشم میبندم که مبادا چشمانت را

    از یاد برده باشم

    و طبق عادت کنار پنجره میروم

    سوسوی چند چراغ مهربان

    و سایه کشدار شبگردان خمیده

    و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

    و صدای هیجان انگیز چند سگ

    و بانگ آسمانی چند خروس

    از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

    و خوشحال که هنوز

    معمای سبز رودخانه از دور

    برایم حل نشده است

    آری از شوق به هوا میپرم

    و خوب میدانم

    سال هاست که مرده ام ...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    صـدای پای تو که می روی

    صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

    دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !

    ...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    به خوابی هزار ساله نیازمندم

    تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

    و عادت حمل درای کهنه ی دل را

    از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

    دیگر هیچ خدایی

    از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

    و آسمان غبارآلود این دشت را

    طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    دم به کله میکوبد و

    شقیقه اش دو شقه میشود

    بی آنکه بداند

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق.....

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی


    صفر را بستند

    تا ما به بیرون زنگ نزنیم

    از شما چه پنهان

    ما از درون زنگ زدیم!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    شناسنامه

    من حسینم

    پناهی ام

    من حسینم , پناهی ام

    خودمو می بینم

    ...خودمو می شنفم

    تا هستم جهان ارثیه بابامه.

    سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

    وقتی هم نبودم مال شما.

    اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

    با من بگو یا بذار باهات بگم

    سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

    ها؟!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    پیست!!

    میزی برای کار

    کاری برای تخت

    تختی برای خواب

    خوابی برای جان

    جانی برای مرگ

    مرگی برای یاد

    یادی برای سنگ

    این بود زندگی....

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    شب در چشمان من است

    به سیاهی چشمهایم نگاه کن

    روز در چشمان من است

    به سفیدی چشمهایم نگاه کن

    شب و روز در چشمان من است

    به چشمهای من نگاه کن

    چشم اگر فرو بندم

    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    کهکشان ها، کو زمینم؟!

    زمین، کو وطنم؟!

    وطن، کو خانه ام؟!

    خانه، کو مادرم؟!

    مادر، کو کبوترانم؟!

    ...معنای این همه سکوت چیست؟

    من گم شده ام در تو... یا تو گم شده ای در من... ای زمان؟!

    ... کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم ...

    کـــاش !

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند

    گریزی نیست

    اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

    باید سر به بیابانها گذاشت!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    در

    سلام ،

    خداحافظ !

    چیزی تازه اگر یافتید

    بر این دو اضافه کنید

    تا بل

    بازشود این در گم شده بر دیوار...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    سالهاست که مرده ام

    بی تو

    نه بوی خاک نجاتم داد،

    نه شمارش ستاره ها تسکینم...

    چرا صدایم کردی ؟

    چرا ؟

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    بــی شــــکـــــ . . .

    جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

    چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

    جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    بهزیستی نوشته بود:

    شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد

    شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد

    پدر یك گاو خرید

    و من بزرگ شدم

    اما هیچكس حقیقت من را نشناخت

    جز معلم ریاضی عزیز ام

    كه همیشه می گفت

    گوساله, بتمرگ

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

    ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    و اما تو! ای مادر!

    ای مادر!

    هوا

    همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد

    و هنگامی تو می خندی

    صاف تر می شود...


    پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 22:20 | بی نام |

    همیشه باید کسی باشد ...

    که معنی سه نقطه های آخر جمله هایت را بفهمد ...

    همیشه باید کسی باشد ...

    بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد ...

    باید کسی باشد ...

    که وقتی صدایت لرزید بفهمد ...

    که اگر سکوت کردی بفهمد ...

    کسی باشد ...

    که اگر بهانه گیر شدی بفهمد ...

    کسی باشد ...

    که اگر سر درد را بهانه اوردی برای رفتن و نبودن ...

    بفهمد به توجهش احتیاج داری ...

    بفهمد که درد داری ...

    که زندگی درد دارد ...

    بفهمد که دلت برای چیز های کوچکش تنگ شده است ...

    بفهمد که دلت برای قدم زدن زیر باران ...

    برای بوسیدنش ...

    برای یک آغوش گرم تنگ شده است ...

    همیشه باید کسی باشد ...


    پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 22:16 | بی نام |

    من
    دلهره هایم تمامی ندارند
    نفس هایم کوتاه شده اند
    دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر
    من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام
    نمیدانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم
    شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند
    هرچه که بود زندگی را سخت کرد
    من به رهگذران جاده آرامش میگویم:
    به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
    من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش…
    هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
    با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…
    من باران را، گریه ی آسان را،
    دست مهربان را، خوابی آرام را،
    گم کرده ام …


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 15:17 | بی نام |
    شعر زیبای عاشقانه ببار بارون


    بـبـار بـارون کـه ایـنجــا شـکل زنــدونـه

    ببـار بـارون دل بـی طـاقــتـم خــونـه

    بـبـار بـارون ؛ یکی عـشقـش رو گــــم کـــرده

    بـبار بارون قــراره گــریــه بــرگــرده
     
    نـمیــدونـم چــرا بـد شــد ؛ چــرا از خــوبیــام رد شــد

    شـــایـد بـازم بـیـاد خــونـه ؛ بـگه بـی مــن نمـیتـونــه

    اونــو یـادم مـیـاری تــو ، بـایـد بـازم بـبـاری تــو

    بـبـار بارون تــو بـا آواز مـنـو یـاد چــشـاش بـنـداز

    ببار بارون ، مــن اینـجـا گـیـج و داغـــونـم…بـبار بـارون

    بـبار بـارون ، کــه بـی عشـقـش نـمیـتـونـم


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 15:9 | بی نام |
    دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست....


    نــــه اسمـــش عشق است

    نــــــه علاقـــــــه

    نــــــه حتــــی عــــادتـــ

    خـــــریت ... مـــحض استـــ

    دلتنـــگ کســـی باشــــی

    کـــه دلـــش بــا تــو نیســـتـــ ...


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 14:48 | بی نام |

    او رفت؟

    بسلامت.

    من خدا نیستم بگویم: صدبار اگر توبه شکست بازآید.

    آنکه رفت,به حرمت آنچه باخود برد حق بازگشت ندارد. رفتنش مردانه نبود.لااقل مرد باشد برنگردد.

    خط زدن برمن پایان من نیست، آغاز بی لیاقتی اوست!


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 12:25 | بی نام |

    آه …

    زمستان چقدر زیباست …!

    می پسندم زمستان را که معافم می کند ،

    از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد و اشکی که در نگاهم میچرخد ،....

    و به همه می گوییم سرما خورده ام...!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:39 | بی نام |



    باران مرا یاد چتر می اندازد ...

    و چتر مرا یاد قرارمان ...

    قرارمان که یادت هست ؟

     اینکه آغوشت را چتر کنی...

     تا چشمهایمان بیش از این خیس نشوند ؟؟؟!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:39 | بی نام |



    فقط برایم از خنده هایت خاطره بساز ...!!

    آنقدر قصه غم انگیز ،میتوانم برایت بگویم

    که از بغض ، مثل دیوانه ها،

    به تمام اشک هایم بخندی......!!

    فقط برایم از ماندن بگو ...!

    آنقدر می توانم برایت از رد پاهای بی خبر بگویم ..!

    که کوله بارت را همین حالا برداری ....!

    و کنار آخرین قدم هایم

    دنبال نشانی از من بگردی........!!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:38 | بی نام |



    من یاد تو را تا کردم و لای آن کتاب حافظ روی طاقچه. . .

     که تو به من هدیه کرده بودی پنهان کردم . . .

    آری خوب می دانم که دیگر نیستی ولی. . .

     چه کنم که همه ی فال هایم تا ابد بوی تو را خواهند داد ؟!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:37 | بی نام |



    راه که میروی ، عقب می مانم

    نه برای اینکه نخواهم با تو هم قدم باشم

    میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم

    میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …

    تو فقط برای منی !


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:32 | بی نام |



    مــــا عــــاشق هـــم می مــــانیم

    بــ”ــگذار

    د”یگـران

    "هـ"رچه قدر می خواهند


    ر”وانــی مــان

    کـ”ــنند!....

    بـــه درک”!!!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:26 | بی نام |


    پنج شنبه 3 بهمن 1392 | 20:28 | بی نام |

     

    بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز !
    غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ،

    در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی ...


    شنبه 28 دی 1392 | 20:23 | بی نام |
    آدم گاهی تهی می شود…
     
    خالی میشود…!
     
    دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند….غُر بزند…
     
    دلش می خواهد….زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد…
     
    دلش می خواهد….زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود…
     
    دلش می خواهد….برود….ولی نرسد….!!
     
    دلش می خواهد….فقط به صدای باران گوش دهد…
     
    دلش می خواهد….ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند…
     
    دلش می خواهد….چشمانش را ببندد….به هیچ چیز فکر نکند..
     
    دلش می خواهد….خودش را لوس کند…!
     
    دلش یک آغوش اَمن می خواهد…!!!!

    شنبه 28 دی 1392 | 20:19 | بی نام |

    کاش میشد هیچکس تنها نبود


    کاش میشد دیدنت رویا نبود


    گفته بودی باتو میمانم ولی


    رفتی و گفتی که اینجا جا نبود


    سالیان سال تنها مانده ام


    شاید این رفتن سزای من نبود


    من دعا کردم برای بازگشت


    دستهای تو ولی بالا نبود


    باز هم گفتی که فردا میرسی


    کاش روز دیدنت فردا نبود …


    شنبه 28 دی 1392 | 20:16 | بی نام |

    این شعرها دیگر برای هیچکس نیست


    نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست


    آنقدر تنهایم که حتی دردهایم


    دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست


    شنبه 28 دی 1392 | 20:14 | بی نام |

    مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم


    با خیال او ولی تنهای تنها میروم


    در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”


    شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”


    مینویسم من که عمری با خیالت زیستم


    گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم


    شنبه 28 دی 1392 | 20:11 | بی نام |

    من ترانه می سرایم....

    تو ترانه می نوازی....


    در ترانه های من اشک است و بی قراری

    یک بغل از ارزوهای محالی…

    تا ابد چشم انتظاری…

    فکر پایان و جدایی…

    ترسم از این است که شاید

    در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:19 | بی نام |

    امرو صبح وقتی از خواب پاشدم

    فهمیدم که امروز روز خوبی نخواهد بود:

    زنگ زدم عشقم  قرار شد که همدیگر رو ببینیم منم تصمیم گرفتم همون لباسی رو بپوشم که وقتی روز اول دیدمش پوشیده بودم

    براش تو راه اون گلی رو خریدم که دوس داشت:

    رفتم سر قرار :

    نشستم تا بیاد:

    خیلی نشستم ولی نیومد اخرش به خانه باز گشتم:

    زنگ زدم برنداشت بیشتر از دستش ناراحت شدم:

    زنگ زدم خونشون دیدم صدای گریه میاد ...... مامانش گفت که:(جیگر گوشه اش ........مــــ..........ر.............د................)

    من بدون اون نمی تونیم دووم بیارم:

    حالا من موندم و یاد او .....................هر روز سر قرار میروم و منتظر میمانم تا بیاید:

     

     


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:14 | بی نام |

    یه روزایی تومدرسه وقتی دلم میگرفت

    واسه ی اینکه گریه کنم همیشه

    مسابقه ی گریه میگذاشتیم

    هرکی زودتر گریه کرد اون برنده است

    و هیچ وقت دوستام نمی فهمیدند

    چرا من همیشه برنده میشدم


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:8 | بی نام |

    خدایا !

    توبچگی هامون موقع بازی تنها نفری که تو بازی وسط می نشست من بودم .....

    می دونی چرا ؟!

    آخه اون جا تنها جایی بود که می تونستم راحت گریه کنم و دوستانم مرا مسخره نمی کردند .


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:32 | بی نام |

    سکسکه ام گرفته بود گفتم مرا بترسان

    دستان را رها کرد

    نفسم بند آمد


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:30 | بی نام |

    فراموشش کردم فقط گاهی بی اختیار اسم اش را که می شنوم :

    .

    .

    میشکنم


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:18 | بی نام |

    هر چه میروم نمی رسم !

    گاهی فکر میکنم نکند من همان کلاغ آخر قصه باشم !


    جمعه 6 دی 1392 | 14:33 | بی نام |

    خدایا یعنی می شه برگرده.......................