Menu

HomE ProfiLe
PosTs DesiGn
About

من اگر عاشقانه مینویسم... نه عاشقم و نه معشوق کسی! فقط مینویسم تاعشق یاد قلبم بماند... در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها فقط تمرین آدم بودن میکنم... من خودمم ، شبیه کسی نیستم...ا گر می خواهی مثل بقیه باشم... بقیه هستن!!! با تو از عشق میگفتم ... از پشیمانی ... از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!! اما در جواب صدایی بی وقفه میگفت .. دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد... نشانی ام عوض نشده ... هنوز در همین خانه ام .. فقط دیگر زندگی نمیکنم ...!! آغوش گرمم باش ... بزار فراموش کنم لحظه هایی راکه در سرمای بی کسی لرزیدم ... فراموش کردنت کار سختی نیست ... فقط کافیه دراز بکشمو چشمامو ببندم ... و برای همیشه بمیرم ... قرار بود تو سنگ صبورم بشی ...! اما تو سنگ شدی و من صبورم...


Categories

  • عکس نوشته....
  • انشاء


  • Friends

  • Template Planet
  • فروش تکست رپ
  • کتاب
  • با احساس وارد شوید (محمد )
  • داستان (نوشین جون)
  • امروز روزه آخره (پروین جون)
  • دنیای ما پسرا (اونا پسرا)
  • جی پی اس موتور
  • جی پی اس مخفی خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من تنها و آدرس radepayesokootman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







    Daily
  • \/\/\/\/\/\/\/\/\/
  • ساختن وبلاگ
  • شماره پیمان کارها
  • حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
  • خرید از چین
  • قلاده اموزشی ضد پارس سگ
  • الوقلیون
  • => All <=


    Authors

  • بی نام

  • Codes

    <-PollName->

    <-PollItems->

    خبرنامه وب سایت:





    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 14
    بازدید دیروز : 66
    بازدید هفته : 80
    بازدید ماه : 80
    بازدید کل : 1578
    تعداد مطالب : 71
    تعداد نظرات : 8
    تعداد آنلاین : 1

    Alternative content


    ایکن های شکر و نمک



    جمعه 14 آذر 1393 | 6:30 | بی نام |

    دوستان عزیز و گرامی .

    شما می توانید از این به بعد برای آشنایی با مشاهیر ایرانی ،از مطالب همین سایت استفاده کنید .این صفحه از امروز در این سایت قرار گرفته است .


    چهار شنبه 8 مرداد 1393 | 5:9 | بی نام |

    زندگی زیباست ....

    ما زیباییم .....

    عشق زیباست ....

    و همه در زیبایی ها غرق ایم .....

    و ما انسان ها این گونه ایم :

    وابسته به انچه به ما تعلق ندارد ...

    وابسته به انچه از آن ما نیست ....

    و برای رسیدن به این وابستگی خود را از دریای زیبایی بیرون می کشیم .

    زندگی از صبح را به شب انتقال می دهیم ، به جای شاد بودن غمگینیم ...

    و وارونه زندگی میکنیم ...

    این ریسمان ارتباط را باید از هم گسست ....

    باید پاره کرد انچه را که خودمان را از خودمان فراری می رهد ...

    به خودمان بیاییم ...

    تا کی می خواهیم برای دوست داشته شدن گدایی کنیم...

    عاشق شدن منت می خواهد ، منت بگذار بر سر کسی که دوستت دارد ....

    ما ادم ها نیازی به محبت هایی پوشالی نداریم ، مگر اینکه غیر از ادم باشیم ،

    این رسم زندگیست .

    اصلا قانون این است ...

    و همیشه ی همیشه هستند کسانی که قانون را زیر پا بگذارد ...



    دو شنبه 26 اسفند 1392 | 13:49 | بی نام |


    دو شنبه 26 اسفند 1392 | 13:47 | بی نام |

    از شوق به هوا

    به ساعت نگاه میکنم

    حدود سه نصف شب است

    چشم میبندم که مبادا چشمانت را

    از یاد برده باشم

    و طبق عادت کنار پنجره میروم

    سوسوی چند چراغ مهربان

    و سایه کشدار شبگردان خمیده

    و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

    و صدای هیجان انگیز چند سگ

    و بانگ آسمانی چند خروس

    از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

    و خوشحال که هنوز

    معمای سبز رودخانه از دور

    برایم حل نشده است

    آری از شوق به هوا میپرم

    و خوب میدانم

    سال هاست که مرده ام ...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    صـدای پای تو که می روی

    صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

    دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !

    ...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    به خوابی هزار ساله نیازمندم

    تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

    و عادت حمل درای کهنه ی دل را

    از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

    دیگر هیچ خدایی

    از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

    و آسمان غبارآلود این دشت را

    طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    دم به کله میکوبد و

    شقیقه اش دو شقه میشود

    بی آنکه بداند

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق.....

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی


    صفر را بستند

    تا ما به بیرون زنگ نزنیم

    از شما چه پنهان

    ما از درون زنگ زدیم!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    شناسنامه

    من حسینم

    پناهی ام

    من حسینم , پناهی ام

    خودمو می بینم

    ...خودمو می شنفم

    تا هستم جهان ارثیه بابامه.

    سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

    وقتی هم نبودم مال شما.

    اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

    با من بگو یا بذار باهات بگم

    سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

    ها؟!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    پیست!!

    میزی برای کار

    کاری برای تخت

    تختی برای خواب

    خوابی برای جان

    جانی برای مرگ

    مرگی برای یاد

    یادی برای سنگ

    این بود زندگی....

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    شب در چشمان من است

    به سیاهی چشمهایم نگاه کن

    روز در چشمان من است

    به سفیدی چشمهایم نگاه کن

    شب و روز در چشمان من است

    به چشمهای من نگاه کن

    چشم اگر فرو بندم

    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    کهکشان ها، کو زمینم؟!

    زمین، کو وطنم؟!

    وطن، کو خانه ام؟!

    خانه، کو مادرم؟!

    مادر، کو کبوترانم؟!

    ...معنای این همه سکوت چیست؟

    من گم شده ام در تو... یا تو گم شده ای در من... ای زمان؟!

    ... کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم ...

    کـــاش !

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند

    گریزی نیست

    اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

    باید سر به بیابانها گذاشت!

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    در

    سلام ،

    خداحافظ !

    چیزی تازه اگر یافتید

    بر این دو اضافه کنید

    تا بل

    بازشود این در گم شده بر دیوار...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    سالهاست که مرده ام

    بی تو

    نه بوی خاک نجاتم داد،

    نه شمارش ستاره ها تسکینم...

    چرا صدایم کردی ؟

    چرا ؟

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    بــی شــــکـــــ . . .

    جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

    چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

    جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    بهزیستی نوشته بود:

    شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد

    شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد

    پدر یك گاو خرید

    و من بزرگ شدم

    اما هیچكس حقیقت من را نشناخت

    جز معلم ریاضی عزیز ام

    كه همیشه می گفت

    گوساله, بتمرگ

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

    ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

    دلنوشته های زیبا از حسین پناهی

    و اما تو! ای مادر!

    ای مادر!

    هوا

    همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد

    و هنگامی تو می خندی

    صاف تر می شود...


    پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 22:20 | بی نام |

    همیشه باید کسی باشد ...

    که معنی سه نقطه های آخر جمله هایت را بفهمد ...

    همیشه باید کسی باشد ...

    بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد ...

    باید کسی باشد ...

    که وقتی صدایت لرزید بفهمد ...

    که اگر سکوت کردی بفهمد ...

    کسی باشد ...

    که اگر بهانه گیر شدی بفهمد ...

    کسی باشد ...

    که اگر سر درد را بهانه اوردی برای رفتن و نبودن ...

    بفهمد به توجهش احتیاج داری ...

    بفهمد که درد داری ...

    که زندگی درد دارد ...

    بفهمد که دلت برای چیز های کوچکش تنگ شده است ...

    بفهمد که دلت برای قدم زدن زیر باران ...

    برای بوسیدنش ...

    برای یک آغوش گرم تنگ شده است ...

    همیشه باید کسی باشد ...


    پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 22:16 | بی نام |

    من
    دلهره هایم تمامی ندارند
    نفس هایم کوتاه شده اند
    دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر
    من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام
    نمیدانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم
    شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند
    هرچه که بود زندگی را سخت کرد
    من به رهگذران جاده آرامش میگویم:
    به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
    من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش…
    هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
    با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…
    من باران را، گریه ی آسان را،
    دست مهربان را، خوابی آرام را،
    گم کرده ام …


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 15:17 | بی نام |
    شعر زیبای عاشقانه ببار بارون


    بـبـار بـارون کـه ایـنجــا شـکل زنــدونـه

    ببـار بـارون دل بـی طـاقــتـم خــونـه

    بـبـار بـارون ؛ یکی عـشقـش رو گــــم کـــرده

    بـبار بارون قــراره گــریــه بــرگــرده
     
    نـمیــدونـم چــرا بـد شــد ؛ چــرا از خــوبیــام رد شــد

    شـــایـد بـازم بـیـاد خــونـه ؛ بـگه بـی مــن نمـیتـونــه

    اونــو یـادم مـیـاری تــو ، بـایـد بـازم بـبـاری تــو

    بـبـار بارون تــو بـا آواز مـنـو یـاد چــشـاش بـنـداز

    ببار بارون ، مــن اینـجـا گـیـج و داغـــونـم…بـبار بـارون

    بـبار بـارون ، کــه بـی عشـقـش نـمیـتـونـم


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 15:9 | بی نام |
    دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست....


    نــــه اسمـــش عشق است

    نــــــه علاقـــــــه

    نــــــه حتــــی عــــادتـــ

    خـــــریت ... مـــحض استـــ

    دلتنـــگ کســـی باشــــی

    کـــه دلـــش بــا تــو نیســـتـــ ...


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 14:48 | بی نام |

    او رفت؟

    بسلامت.

    من خدا نیستم بگویم: صدبار اگر توبه شکست بازآید.

    آنکه رفت,به حرمت آنچه باخود برد حق بازگشت ندارد. رفتنش مردانه نبود.لااقل مرد باشد برنگردد.

    خط زدن برمن پایان من نیست، آغاز بی لیاقتی اوست!


    چهار شنبه 16 بهمن 1398 | 12:27 | بی نام |

    آنقدر


    فريادهايم را


    سکوت کرده ام


    که اگر به چشمانم بنگريد

     

    کر مي شويد...

     


    چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 12:25 | بی نام |

    آه …

    زمستان چقدر زیباست …!

    می پسندم زمستان را که معافم می کند ،

    از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد و اشکی که در نگاهم میچرخد ،....

    و به همه می گوییم سرما خورده ام...!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:39 | بی نام |



    فقط برایم از خنده هایت خاطره بساز ...!!

    آنقدر قصه غم انگیز ،میتوانم برایت بگویم

    که از بغض ، مثل دیوانه ها،

    به تمام اشک هایم بخندی......!!

    فقط برایم از ماندن بگو ...!

    آنقدر می توانم برایت از رد پاهای بی خبر بگویم ..!

    که کوله بارت را همین حالا برداری ....!

    و کنار آخرین قدم هایم

    دنبال نشانی از من بگردی........!!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:39 | بی نام |



    باران مرا یاد چتر می اندازد ...

    و چتر مرا یاد قرارمان ...

    قرارمان که یادت هست ؟

     اینکه آغوشت را چتر کنی...

     تا چشمهایمان بیش از این خیس نشوند ؟؟؟!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:38 | بی نام |



    من یاد تو را تا کردم و لای آن کتاب حافظ روی طاقچه. . .

     که تو به من هدیه کرده بودی پنهان کردم . . .

    آری خوب می دانم که دیگر نیستی ولی. . .

     چه کنم که همه ی فال هایم تا ابد بوی تو را خواهند داد ؟!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:37 | بی نام |



    راه که میروی ، عقب می مانم

    نه برای اینکه نخواهم با تو هم قدم باشم

    میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم

    میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …

    تو فقط برای منی !


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:32 | بی نام |



    مــــا عــــاشق هـــم می مــــانیم

    بــ”ــگذار

    د”یگـران

    "هـ"رچه قدر می خواهند


    ر”وانــی مــان

    کـ”ــنند!....

    بـــه درک”!!!


    چهار شنبه 9 بهمن 1392 | 20:26 | بی نام |


    پنج شنبه 3 بهمن 1392 | 20:28 | بی نام |

     

    بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز !
    غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ،

    در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی ...


    شنبه 28 دی 1392 | 20:23 | بی نام |
    آدم گاهی تهی می شود…
     
    خالی میشود…!
     
    دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند….غُر بزند…
     
    دلش می خواهد….زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد…
     
    دلش می خواهد….زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود…
     
    دلش می خواهد….برود….ولی نرسد….!!
     
    دلش می خواهد….فقط به صدای باران گوش دهد…
     
    دلش می خواهد….ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند…
     
    دلش می خواهد….چشمانش را ببندد….به هیچ چیز فکر نکند..
     
    دلش می خواهد….خودش را لوس کند…!
     
    دلش یک آغوش اَمن می خواهد…!!!!

    شنبه 28 دی 1392 | 20:19 | بی نام |

    کاش میشد هیچکس تنها نبود


    کاش میشد دیدنت رویا نبود


    گفته بودی باتو میمانم ولی


    رفتی و گفتی که اینجا جا نبود


    سالیان سال تنها مانده ام


    شاید این رفتن سزای من نبود


    من دعا کردم برای بازگشت


    دستهای تو ولی بالا نبود


    باز هم گفتی که فردا میرسی


    کاش روز دیدنت فردا نبود …


    شنبه 28 دی 1392 | 20:16 | بی نام |

    این شعرها دیگر برای هیچکس نیست


    نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست


    آنقدر تنهایم که حتی دردهایم


    دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست


    شنبه 28 دی 1392 | 20:14 | بی نام |

    مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم


    با خیال او ولی تنهای تنها میروم


    در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”


    شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”


    مینویسم من که عمری با خیالت زیستم


    گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم


    شنبه 28 دی 1392 | 20:11 | بی نام |

    من ترانه می سرایم....

    تو ترانه می نوازی....


    در ترانه های من اشک است و بی قراری

    یک بغل از ارزوهای محالی…

    تا ابد چشم انتظاری…

    فکر پایان و جدایی…

    ترسم از این است که شاید

    در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:19 | بی نام |

    امرو صبح وقتی از خواب پاشدم

    فهمیدم که امروز روز خوبی نخواهد بود:

    زنگ زدم عشقم  قرار شد که همدیگر رو ببینیم منم تصمیم گرفتم همون لباسی رو بپوشم که وقتی روز اول دیدمش پوشیده بودم

    براش تو راه اون گلی رو خریدم که دوس داشت:

    رفتم سر قرار :

    نشستم تا بیاد:

    خیلی نشستم ولی نیومد اخرش به خانه باز گشتم:

    زنگ زدم برنداشت بیشتر از دستش ناراحت شدم:

    زنگ زدم خونشون دیدم صدای گریه میاد ...... مامانش گفت که:(جیگر گوشه اش ........مــــ..........ر.............د................)

    من بدون اون نمی تونیم دووم بیارم:

    حالا من موندم و یاد او .....................هر روز سر قرار میروم و منتظر میمانم تا بیاید:

     

     


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:14 | بی نام |

    یه روزایی تومدرسه وقتی دلم میگرفت

    واسه ی اینکه گریه کنم همیشه

    مسابقه ی گریه میگذاشتیم

    هرکی زودتر گریه کرد اون برنده است

    و هیچ وقت دوستام نمی فهمیدند

    چرا من همیشه برنده میشدم


    سه شنبه 10 دی 1392 | 15:8 | بی نام |

    خدایا !

    توبچگی هامون موقع بازی تنها نفری که تو بازی وسط می نشست من بودم .....

    می دونی چرا ؟!

    آخه اون جا تنها جایی بود که می تونستم راحت گریه کنم و دوستانم مرا مسخره نمی کردند .


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:32 | بی نام |

    سکسکه ام گرفته بود گفتم مرا بترسان

    دستان را رها کرد

    نفسم بند آمد


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:30 | بی نام |

    فراموشش کردم فقط گاهی بی اختیار اسم اش را که می شنوم :

    .

    .

    میشکنم


    یک شنبه 8 دی 1392 | 9:18 | بی نام |

    هر چه میروم نمی رسم !

    گاهی فکر میکنم نکند من همان کلاغ آخر قصه باشم !


    جمعه 6 دی 1392 | 14:33 | بی نام |

    خدایا یعنی می شه برگرده.......................

     

     

     

     


    جمعه 6 دی 1392 | 13:43 | بی نام |

    گاهی باخودم میگویم

    کاش عقب مانده بودم

    آنوقت اگر چیزی می خواستم زود برایم فراهم می کردند

    نمی گفتند خودت برو کار کن و نون خودت رو خودت در آور

    دیگران نگران حرف زدم نبودم

    هر چه را می خواستم به زبان می آوردم

    کسی هم دلگیر نمی شد

    می گفتند اشکال ندارد بیمار است

    نگران زندگی آینده ام نبودم

    نه دنبال دختر پاکی می گشتم

    نه منتظر آمدن مردی با اسب سفید بودم

    آزادانه زندگی می کردم

    نه گشت ارشاد به خاطر مانتو کوتاهم مرا میگرفت

    نه  به خاطر قدم زدن شب داد بازداشتگاه بودم

    دیگر لازم نبود به خاطر داشتن مزاحم تلفنی خطم را عوض کنم

    چون اگر پاسخ اش را میدادم دیگر به من زنگ نمی زد

    و زیباتر این است که زمانی که می مردم به بهشت می رفتم

    زیرا می گویند چون این دسته آدم ها در زمین به راحتی  زندگی نمی کنند

    به بهشت می روند

    و نمی دانند که من بهترین زندگی را داشتم و آخر هم به بهشت میروم

     


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 22:5 | بی نام |
    باز ما ماندیم و شهر بی تپش

    وآنچه کفتارست و گرگ و روبه ست.

    گاه می گویم فغانی برکشم،

    باز می بینم صدایم کوته است

    هرکه آمد بار خود را بست و رفت.

    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب.

    زان چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟

    زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟

    باز می گویند: فردای دگر

    صبر کن تا دیگری پیدا شود.

    کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!

    کاشکی اسکندری پیدا شود...

     


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 18:58 | بی نام |

     

    زندگی به زیبایی همین مداد رنگی هاست

    می توانی از شادترین رنگ ها شروع کنی

    نگاه مهربونت صورتی

    اندیشه ی سبز

    خاطراتت نارنجی

    آسمون دلت آبی

    قلب  رو با طلایی درخشان کن

    دوسنیمون رو قرمز

    سفید و سیاه بگذار زمانی که خواستم ترکت کنم استفاده کن

     


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 18:55 | بی نام |

    باید خودم را ببرم خانه

    ببرم صورتش را بشوید

    ببرم دراز بکشد

    دلداریش بدهم

    بگویم  می گذرد

    که غصه نخورد

    باید خودم را ببرم بخوابد

    آخر من خسته است........


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 18:51 | بی نام |

    زندگی پانتومیم است حرف دلت را به زبان آوری باختی


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 18:46 | بی نام |

               تنگ می پوشد   تا دلتنگی هایشان را نشان دهد 

        موسیخ می کنند   تا اضطرابشان را فریاد کنند

          لنز می گذارند    تا دنیارا رنگ دیگر ببینند

    .

    .

    . ایکاش مثل دیروز که توپ پلاستیکی بچه ها شیشه میشکست

    نه مانند اموروز که شیشه جوانان می شکند


    پنج شنبه 5 دی 1392 | 18:36 | بی نام |

    واژه در بغض قلم میشکند

    شاید این جوهر خودکار ندارد اثری

    و در این کاغذ کاهی چه اثر دارد اشک

    نوک شکسته است مدادم  که نویسم همه از عقل تهی است

    خبری نیست که آن واژه نهان است هنوز

    چه رسد جمله ی دلخواه دلم


    چهار شنبه 4 دی 1392 | 9:51 | بی نام |


    سه شنبه 3 دی 1392 | 15:4 | بی نام |

    سلام به دست به قلم های گل و گرامی

    موضوع ها مشخص شده و از الان تا قیامت فرصت دارید تا متن هاتون رو برام بفرستید .

    موضوع ها :

    1-صدای باران می آمد.........

    2-چه غم انگیز است سکوتی که رفتنت را جار میزند.

    3-اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست.

    4-گلها شکوفه می دهند بی خبر از آنکه..........

     

    توجه داشته باشید که هر شخصی می تواند در همهی 4مورد انشا های خودش را بنوسد و بفرستد.خنده

     


    دو شنبه 2 دی 1392 | 18:43 | بی نام |

    سلام دوستان خسته نباشید

    می دونم همتون واسه خودتون یه پا نویسنده اید

    برای همین چند تا موضوع میزارم تا ذهن و دل نوشته هاتون رو دربارهاش رو برام بفرستید و

    من هم در پایان مسابقه ای میزارم و از دل نوشته هایتان بهترینش به عنوان برترین انشا انتخاب میشه.

    تازه جایزه هم داره (حالا بماند) خوشحال میشم متن هاتون رو بخونم 

     

     


    دو شنبه 2 دی 1392 | 18:28 | بی نام |

    کافر می پنداشتنش .........

    آفتاب گردانی که عاشق باران شده یود......

    من عاشق بارانم ....

    عشق مرا اینگونه کرد ....

    همه مرا دیوانه می پندارن .....

    میگویند بیگانه پرست شده .....

    و نمی دانند عشقشان ...

    عشقم را ازمن می گیرد...

    و من باید منتظر گریه خدا  بنشینم ....

     

     


    دو شنبه 25 آذر 1392 | 15:20 | بی نام |


    جمعه 22 آذر 1392 | 17:59 | بی نام |

    جلوی برخی خاطره ها باید نوشت

    "آهسته به یاد آورده شود... خطر ریزش اشک"

    http://images.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8701/night_photography300.jpg


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:21 | بی نام |

    sacar.ir

     پنج وارونه چه معنا دارد؟

    خواهر کوچکم از من پرسید: پنج وارونه چه معنا دارد؟
    ….

    من به او خندیدم, گفت: روی دیوار و درختان دیدم!


    باز هم خندیدم
     

    گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه، پنج وارونه به مینو می داد! 

    آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید، بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: 

    بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد…

    “سهراب سپهری“


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:19 | بی نام |


    تصویرى از آخرین نگاهت

    حك شده روى قلبم

    درپس زمینه ى هرنگاهم

    نقش بسته تصویرى ازچشمانت...

    و روى لبهاى خسته ام

    در پس هرلبخندم

    داغى از دلتنگى بوسه ات

    تاابد جاى گرفته است

    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:15 | بی نام |

     

    اس ام اس غمگین اردیبهشت ۹۲

    خدایا؟؟؟؟
    صدای شکستنم…
    امروز گوش هـفت آسمونت رو کر کرد…
    تـو هم شنیدی؟؟
    .

    .
    حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
    من می سوزم
    پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد
    من زرد می شوم
    .

    .
    چنین نیلوفرانه دوستت می دارم
    نه ماننده‌ مردمانی که دوست داشتن را
    به عادتی که ارث برده‌اند
    با طعم غریزه نشخوار می کنند
    من درست مثل خودم
    هنوز و همیشه دوستت می دارم
    .

    .
    زن نیستم اگر زنانه پای عشـقــم نایستم!
    من از قبیله ی زلـیخـــا آمده ام…
    آنقدر عشـقـت را جــار می زنم تا خــدا برایم کَف بزند!
    فرقی نمی کند فرشـــته باشی یا آدم
    یوســف باشی یا سلـیمـان!
    قالیچه ی دل من بدون اسم رمــز ِ نام ِ تـــو پــرواز نمی کند…
    زنــانــه پای این عشــق می ایستــم…
    .

    .
    این روز ها خبر تنهایی ام را گرفته ای..؟
    خودم را حبس کرده ام
    در انتظار تو….
    .

    .
    نخ تسبیح دانه های انارم پاره شد
    از بس که گفتم :
    الهم انی اسئلک..
    نگاهش . . .
    نگاهش . . .
    نگاهش . . .
    .

    .

    نگاه کن، می بینــی؟
    این ویرانکـــده، آثار باستانی نیست؛
    منــم…!!!
    .

    .

    پرم از بغض!
    بغض هایی که نمی شکنند…
    بغض هایی که همانند جلادی گردنم را گرفته اند
    و می خواهد مرا خفه کنند!
    پرم از بغض هایی بی رحم…
    .

    .
    بارانی نیست پس چرا من ، خیسِ یادِ توام ..!
    .

    .
    میگن اگه خورشید
    یه ذره نزدیکمون بود
    همه چیزو میسوزوند
    ولی خورشید خبر نداری
    یکی روی این زمین هست
    که فقط اسمش
    تمام وجودمو میسوزونه
    چن لحظه پیش با دیدن اسمت تو گوشیم تمام وجودم سوخت.
    .

    .
    مـامـانــم ازم پــرسیـد دیـشـب بــا مــوهــای خـیــس خـوابـیدی ؟!
    بـالـشت نـم داشـت !
    یــه کـم مـکــث کــردم و . . . .
    گــفـتــم آره !
    .

    .

    گــوش کـــُن
    ببیــــن بــآ تمــآمـ وجــود تـو رآ فرآ می خــوآنمـ
    و تو نیستـــی
    و مــن تنــهآ بــآر این عشــق رآ بر دوش می کشــمـ
    و تو نیستـــی
    و مـن تنــهآ تر از همیشــهـ
    بــآز همـ تـو رآ می خـوآنمـ
    و دلتنــگ تـر از هــر روز
    و بــآز همـ تـو نیستـــی…
    +خوب من تو رفته ای دیگر نیستی این بود حقیقت زندگی
    و من نیلوفری که در مرداب حقیقت گم شد …


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:13 | بی نام |


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:12 | بی نام |


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:10 | بی نام |


    پنج شنبه 21 آذر 1392 | 18:4 | بی نام |

    تو را گم کرده ام
    انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
    پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
    من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
    فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
    در حسرت منی و پریشانی
    تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
    قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
    آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
    آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
    بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
    ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
    تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
    نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
    از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
    تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
    قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
    این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
    میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
    اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
    فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
    من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.
    تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم